الان که روبرویتان نشستهام با یک فقره آدم روبرو هستید که از بس این شبها نخوابیده نه تنها چشمانش در عمق صورتش فرو رفتهاند و بیشتر از یک کیلو و این حرفها از وزنش کم شده، بلکه امروز وقتی نیکول کیدمن هم زنگ زد و میخواست چندساعتی را با هم بگذرانیم، دست رد به سینهاش زدم! خلاصه اینکه خودتان میبیند. من دیگر چیزی نمیگویم.
این چهارشنبه هم که آخرین امتحانم را بدهم یک نفس راحتی میکشم. این را پدرم میگوید! البته خودم هم گهگداری از این حرفهای امیدوارانه میزنم و به خودم امید میدهم اما نمیدانم چرا هر چه بیشتر میگویم ناامیدتر میشوم! این دو سه امتحان باقیمانده، هم حجم زیادی دارند و هم پر از کلمات خارجکی هستند که برای اولین و آخرین بار همان دو سه ماه پیش دیدمشان! توی این مدت هم همه کاری کردم جز خواندن همین چندکتاب. رسماً بیخیالشان شدهام. نشستهام با خودم دو دو تا چهارتا میکنم ببینم غیر از تقلب چه راه دیگری هست برای بیست گرفتن! اگر توانستم که هیچ، اگر هم نشد یک سری راه دیگر هست (زیرمجموعهی راه اول) که با آنها کمِکم، میتوان هفده را گرفت. به نظرم برای کسی که در طول ترم همهی اوقاتش را با مادام سپری کرده (که اتفاقاً کار خوبی هم کرده) نمرهی زیاد بدی هم نیست. حالا شاید در یک پست جداگانه برایتان از روشهای تستی برای گرفتن نمرههای خوب نوشتم.
از بحث شیرین تقلب که بگذریم، یک چیزی توی مایههای حرف چند روزی هست نوک زبانم جا خوش کرده. هر بار هم خواستهام با شما در میان بگذارم منصرف شدم. حالا نه اینکه برای من نظر دیگران مهم نباشد. چرا اتفاقاً مهم هم هست. حداقل در مسائل بیناموسی خیلی از نظرات بقیه استقبال میکنم و اگر مایل باشند یک دور کامل این نظرات را به مرحلهی اقدام و عمل متقابل هم میرسانیم! بحث سر این نیست. به هرجهت چند روز پیش در همین حد شنیدم که یک نفر صحبت از برج بلند دموکراسی میکرد و میگفت هرکسی میتواند هر حرفی بزند و خیلی هم از نظرات بقیه استقبال میکنیم و این حرفها. از آنجایی هم که آزادی نه تنها در کشور ما بلکه در وبلاگ من به مقدار زیادی یافت میشود و همینطوری از گوشه و کنار سرریز میگردد، اینبار دلم میخواهد نظرات شما را با جان و دل بشنوم.
باور کنید کمی شرم و حیا دارم که از کجا شروع کنم. بگویم؟! نه نمیگویم. بیخود و بیجهت اصرار نفرمایید. عاقاجان! نمیشود. امممم ... از کجا شروع کنم؟!
آن روز که روی صندلی آخر کلاس ولو و مشغول خواندن یک رمان بودم، همینطوری پروانهوار صفحات آن را ورق میزدم و میرفتم جلو. راستش از آن چند صفحهای که در عرض دو دقیقه خواندم مطلقاً هیچچیز نفهمیدم! چرا که متوجه شدم دوستم با نگاههای هوسآلود من را زیر نظر گرفته و همینجوری از آن تیرهای شیطانی به سمتم میفرستد و پلک هم نمیزند. یک عادتی هم دارم که هر وقت مشغول انجام کاری باشم و متوجه شوم کسی من را زیر نظر دارد حواسم کاملاً پرت میشود و کارخانهی فانتزیسازیم به راه میافتد که طرف مقابلم الان در مورد من چه فکری میکند؟! الان کجای بدنم را نگاه میکند و از این فکرهای خالهزنکی. کتابم را بستم و از شرم و حیا سرم را پایین انداختم! او که من را بیدفاعتر از همیشه دیده بود، آمد و صندلی کناریام نشست. اول تحویلش نگرفتم. گفتم بلند میشود و میرود. اما دیدم انگار من را که از نزدیک دیده بیشتر طالب شده و همین الان است که نوچههایش را صدا کند که در را قفل کنند و نگهبانی بدهند تا او هر غلطی دلش خواست بکند! اما خوشبختانه فقط دستم را گرفت! و یک چیزی در مایههای ''کمکم میکنی؟!'' توی گوشم گفت. من که تا همین چند دقیقه پیش قلبم داشت از جا کنده میشد، پیشنهادش را پذیرفتم و قبول کردم که بعد از کلاس با اینکه ساعت نزدیک نه شب میشود، قدمزنان تا خانهشان او را همراهی کنم!
توی راه برایم تعریف کرد که از یک دختری که ترم گذشته با او آشنا شده و در همین سه ماه، سیصد بار با او خوابیده، خیلی خوشش آمده و از من راهنمایی خواست که چه کار کند تا ''دختره'' را به راحتی از دست ندهد. چرا که از هر لحاظ دختر محشری است و آپشنهای خوبی دارد! البته اینها را او میگفت و من هم فقط گوش میدادم! حرفهایش که تمام شد، طبق یک قانون نانوشته سریعاً رفتم توی فاز امر به معروف و نهایت تلاش خودم را کردم که یا او را به سمت راه راست هدایت کنم یا اینکه راه راست را به سمت او! اما خب؛ از آنجایی که حرفهای من نه تنها برای فاطی تنبان نمیشود در هیچکجای او هم، اثر نکرد. اینطور که من از دوستم فهمیدم، ''دختره'' در جوانی عاشق یک پسری میشود که حاضر است برای رسیدن به او هر کاری بکند. برای همین ''هرکاری'' را میکند! یک روز پسر مذکور او را به خانهشان دعوت میکند و از این سکسهای یک نفر به چند نفر با او انجام میدهند. بعد هم احتمالاً در بهترین شرایط دختره، خودش و بکارت از دست رفتهاش را جمع میکند و میرود خانه خودشان. از قضا دختره دچار سختترین مریضیهای روحی میشود و به گفتهی خودش هنوز که هنوزه قرصهای اعصاب و روانش در دستش هست.
حالا چرا با دوست من دوست شده؟ بار اولش نیست! از همان روزی که این اتفاق برایش افتاده در این تفکر رفته که بیفتد به جان پسرهای پولدار و در ازای تن و بدن فول آپشنش، آنها را به طرز فجیعی تیغ بزند. یعنی میرود خانه بچه پولدارها و بعدش هم لابد میآید! و به راحتی نزدیک به چند صد هزار تومان کاسب میشود. از همین دوست من تا الان نزدیک به پنج میلیون تومان پول گرفته! شما را نمیدانم ولی شخصاً یکجورهایی به ضربالمثل "خدا نمیدونه به کی پول بده" ! ایمان آوردهام. اینطوری که دوستم گفته بود آن دختر دو مرتبه ازدواج کرده و هی به هم زده. در حال حاضر هم با اینکه نامزدی اختیار کرده ایضاً مبادلاتی هم با همین دوست من دارد و چندین بار هم رفته خانهشان و ادامه ماجرا ...
القصه؛ نمیدانم تا کجا میخواهند این دو ادامه دهند. آن پسر تا کجا میخواهد بدهد و آن دختر تا کجا میخواهد بدهد؟! از خدا که پنهان نیست راستش را بخواهید از همان موقع که دوستم این موضوع را با من در میان گذاشته همهش دلم میخواهد یک جوری با آن دختر طرح دوستی بریزم! دلم میخواهد بنشینم با آن دختر حرف بزنم و بببینم چه کمکی از دست من برمیآید؟! و چطور میتوانم کمکش کنم. اصلاً میتوانم کمکش کنم؟
همهاش که نمیشود من حرف بزنم و شما گوش بدهید. برای یکبار هم که شده شما راهی نشان دهید و بگویید چطوری من میتوانم کمکش کنم؟ بخدا پاک گیج شدهام.
کمکی از دست هیچ کسو بر نمیاد
اون دختر خودش باید یه خودش کمک کنه
بنظرمن ازدواج با یک مرد سالم و یک کانون خانوادگی سالم میتونه نجاتش بده
میتونی بسم الله
حتی حدیث داریم که سر هر زایمان نصف گناهاش بخشیده میشن!
البته این جریان مال خیلی وقت پیشه. الان نه به محمد و نه به اون خانوم دسترسی ندارم.
خب امیدوارم از زمان ارسال این پست تا الان که نمیدونم چندوقته گذشته و به اون دختر کمک کردی مشکلی برات پیش نیومده باشه
نه نشد دیگه کمک کنم بهش. از دست همین دوست مذکور هم در رفت خداروشکر!
البته باید حدود چهار سالی از این قضیه گذشته باشه دیگه ..
من از خوندنش خیلی ناراحت شدم بیشتر برای اونجایی که دختر مذکور مورد تجاوز دوست پسر و* برادر دوست پسر* قرار میگیره .تصورش واقعا وحشتناکه :((( چه قدر ادممیتونه از مرز انسان بودن فاصله گرفته باشه برای چنین رفتاری..
قبل از اینکه بهش کمک کنی احتمال بده که ایدز داره
البته گذشته از این جریان دو سال.
اونو شما نمی تونی کمکش کنی...فقط مشاورمیتونه و یه مشت قرص ضد افسردگی و یه زندگی اروم
Man gij shodam
سلام، فردا چهارشنبه اس و شما اخرین امتحانتونه، منتظرتونم، پس کی پست میزارین؟ دلمون تنگ شد
ینی من عاشق این نظر سنجی بلاگت شدم
سلام و صلوات مهندس بعد مدتها حلول کرد!
درباره کسی که رابطه ای را به لجن کشونده فکر میکنی پای عشق درمیان بوده و کسی فریبش داده؟
اون به حماقت خودش باخته که حاضرشده هرکاری بکنه و این حماقت محض را ادامه داده و کاسبی راه انداخته.
این یه ماکت ازسطح فکرشه،چرخه ای از ندانم کاری و انحطاط.
کسی گولش نزده،خودشونو گول میزنن و دلشون میخواد.
مشورت دوستت هم از جنبه تفاخر هرزگیهاش بوده نه مصلحت جویی.
تنها کمک موثر،دوری و به چشم آشغال دیدنشونه،پاکان برای پاکان و فاسدان برای...
اینطوری باعث رونق کاسبی شون نمیشی و میدونن که آشغال پسندها خریدارشونن و طرفت نمیان.
چشم کمکشون نمیکنم. ولی واقن دلم میسوزه به حال دختره
تبسم شدیدا باهات موافقم
ببخشید مهندس من گوشمو نگرفتم
شما و هیچکس دیگه نمیتونه کاری برای اون دختر بکنه تا یه قسمتی از ماجرا قربانی بود و شاید اونوقت کاری از بقیه برمیومد اما حالا خودش انتخاب کرده و حرفایی که شما قراره بهش بزنین رو خودش بهتر از شما میدونه
یه وقتایی ادم میدونه داره کار اشتباه میکنه و نمیخواد مسیرشو عوض کنه چون خودش این مسیر رو انتخاب کرده
ولی میشه نذارین دختر دیگه ای به این مرحله برسه
بیشتر دخترا تو سن پایین توهم عاشق بودن دارن و همه ی احساسات و اینده و حالاشونو میذارن پای این توهم و بعد مثل کسی ک چیزی برای از دست دادن نداره زندگی میکنن
چون راه دیگه ای نمیبینن جلوی روی خودشون
جالب اینه که اون دختر اسمش میشه دختر خراب حتی اگه تو همون مرحله ی قربانی شدن بمونه و بعدش نره سمت انتقام و...
و اون پسری که این بلا رو سرش اورده و پسرایی ک بعد از اون پسر ب هر دلیلی باهاش بودن میصن ادمای معمولی
اونقد معمولی که شما برای دوست خودتون که چندین بار با همین دختر بقول خودتون خراب س.ک.س داشته رو خراب یا نیمه خراب معرفی نمیکنین
من چوبم سمت شما نیست جامعه مون اینجوریه ک تمام دارایی یه دختر به بکارتشه و اگه اون رو حتی جایی که انتخاب خودش نبوده از دست بده دیگه فرقی نداره با یه آدم خراب
دنیایی که مرد ها ساختن برای زن ها نیست و توی اون زن ها نه تنها وسیله بلکه یکبار مصرف حساب میشن
نمیبخشمت! چون به حرفام گوش نکردی!
همیشه گفتم... امان از این قلب رﺋوف آقایون !!

همیشه سریع دلشون واسه خانم ها می سوزه ... و میخوان با تمام وجود بهشون کمک کنند.... بخصوص اگه جووون و خوشگل هم باشن
و من الله توفیق!!
همیشه گفتم... امان از این قلب رﺋوف آقایون !!

همیشه سریع دلشون واسه خانم ها می سوزه ... و میخوان با تمام وجود بهشون کمک کنند.... بخصوص اگه جووون و خوشگل هم باشن
و من الله توفیق!!
سلام مهندس .ممنون که اومدی وبلاگ من. هنوز نخوندمت . چطوری منو می شناسی ؟ ببخشید که بخاطر نوشته های من بغض کردی.
فک کنم از تو وبلاگ آنا خانم پیداتون کردم
این جور آدمها کمک نمیخان که...
ضربه بدی خورده و احتمالا اوایل قصدش انتقام بوده اما بعدا مزه پول رفته زیر زبونش!
از این آدمها فقط باید دوری کرد خیلی زیاد انقدر زیاد که حتی سایشون رو هم نبینی!
به خاطر خودت میگم!
نه، میدونم :)
تا جایی که توی کتابها خوندم،کتابهای متلف و مقالات مختلف
همه مطالبی رو که در مورد عشق و عاشقی و سکس و این موارد نوشتن. باید بزاری دم کوزه و فقط به یک نکته توجه کنی
فقط فقط به فرهنگ مردم نگاه کن.
فرهنگی که رابطه بین دو جنس حرامه.
هر چقدرم مترقی باشی بازم هم خود ادم و هم خانواده ادم توی این فرهنگ بزرگ شدن و زندگی کردن.
نمی دونم به این دختر چی گفتند و چی شنیده.
دختر و پسر تحصیلکرده ما یه سری باورها دارن که خیلی هم رمانتیک و قشنگه.
فقط یک چیزی یادشون میره دخترا،مرد هرچقدرم با ادعا و کلاس بالا و خلاصه خیلی هم بالابالا باشه.
بازم توی این فرهنگ سنتی نفس کشیده.
ما دخترا گوشمون رو گرفتیم و حرفای رمانتیک باور داشتیم.
بفهمین دخترا، همه این با کلاس بازی در اوردنها کشکه.
احترام خودتون رو داشته باشین.
و حتی اگر مثل من یه دختر با افکار غیر مذهبی بودین. حتی دست یک پسر رو برای لحظه ای هم شده نگیرید.
ی لحظه ترسیدم کامنتتو تایید کنم! آخه گفتم بعدن نتونم مخ ی دختر رو بزنم :-)
چه اوضاع بدی :-((
حیف اون دختر که خودشو اینجوری گذاشته دم دست!
اون دختر تا خودش نخواد نمیتونه نجات پیدا کنه
اول باید با خودش کنار بیاد و نخواد که اینکارارو ادامه بده
بعد میتونه بره پیش مشاور و روحشو هرچند کم درمان کنه.
شاید کامل خوب نشه اما یخورده هم خوبه.
خوبه که نگرانشی
دوستت که باهاش دوسته میتونه بیشتر کمکش کنه
اگه دوستت آدم خوبیه حرفاتو به اون بزن و
از طرف خودش به دختره بگه.
راستش شرایطه حساسیه
نمیشه راحت درموردش حرف زد.
ممنون از راهنماییت سپیده
نمیشه کمک نکنی؟؟؟؟؟
سلام ورود مجددت رو تبریک میگم...
راستش میترسم بخوای کمک کنی (میدونم هم نیتت کاملا کاملا کاملا خیرخواهانه و صرفا جهت اصلاح اون دختره) نامزد طرف کمکتو اشتباه بگیره اونوقت تا بخوای برای خودت حکم برائت بگیری کلا پروندت سیاه شده...
ممنون دندون از تبریکت. حالا شاید هم کمک نکردم. آخه یکی نیست به خودم کمک کنه!
من نظری راجع به نحوه کمک کردن به اون خانومو ندارم چون دید خوبی نسبت بهشون ندارم ولی به دوستتون حتما کمک کنین شما ماشالله خودتون استادین
خسته نباشین
سلامت باشین!