پرفسور خسته

پرفسور خسته

یادداشت‌های گاه و بی‌گاه یک فرد محترم در یک محیط نامحترم
پرفسور خسته

پرفسور خسته

یادداشت‌های گاه و بی‌گاه یک فرد محترم در یک محیط نامحترم

بازگشت عارفانه یک فقره دانشجو در روز دانشجو!

با عرض سلام خدمت دوستان زحمت‌کش و همه‌ کَس کُش وبلاگستان فارسی که این مدت در غیاب من حسابی جور نوشتن پست‌های از همیشه قشنگ‌تر رو کشیدن و انصافاً خیلی هم خوب کشیدن! 

در این مدتی که این‌جا نبودم خیلی از دوستان به من لطف داشتند و دلیل نیومدن رو به داستان‌ تخت‌خواب و این چیزها نسبت داده بودن که از همین تریبون نه تنها این حرف‌ها رو تکذیب می‌کنم بلکه کلاً همه‌چی رو تکذیب می‌کنم! اعلام می‌کنم اگه ننوشتم واسه اینه که خسته‌ام، خوابم میاد و لاشه‌ام! (وا چرا این‌جوری نگاه می‌کنین؟! گفتم لاشه‌ام نگفتم که ... استغفراللّه!) و اما چرا این مدت نبودم؟! 

راستش؛ من مشغول زندگی با کتاب‌ها هستم! فعالیت‌هایِ این چندماه بنده در ادامه ذکر خواهند شد؛ در ضمن فعالیت‌هایی مثل هفته‌ای یک بار دانشگاه رفتن، زدن مسواک، رفتن به محل کارآموزی، تعویض لباس، حضور گاه و بیگاه در دستشویی، زدن مشت به دهان استکبار و سایر مسائل روزمره به علت ضیق وقت در این موارد نمی‌گنجد!

  1. از تیرماه شروع به خواندن درس‌هایی که برای آزمون کارشناسی ارشد لازم هست و اگه نخونی در آینده انسان بدبخت بی‌چاره‌ای از آب در میایی و باید حتماً بخونی تا آدم موفقی بشوی و ... کردم! (این‌قدر جمله رو کش دادم تا یادم رفت چی می‌خواستم بگم. اما در نهایت با فعل کردن تمومش کردم! درایت رو داشتی؟!) تا حالا که در خدمت شما هستم پیشرفت قابل توجهی داشتم که این مورد با توجه به لاشه بودن بنده که در چند خط بالاتر عرض کردم ارتباط تنگاتنگی دارد! و به علت فشار درسی کم‌تر وقت می‌کنم بنویسم. این قسمت آخر رو نوشتم تا همهٔ غافلین و شاغلین و بالغین بفهمند و آگاه شوند که فشار درسی هم داریم!
  2. یک فقره دوست‌دختر برای یک هفته اختیار کردم! بله درست خوندید فقط یک هفته. البته همون بهتر که کات کردیم و رفت پی کارش. من پول مفت ندارم که برای بقیه شارژ بخرم!
  3. ... ! (مثلاً خیلی اتفاق خاصی بوده که دلم می‌خواد فکرهای مختلفی توی ذهنتون بیاد و بره!)
  4. یک وبلاگ خوبی رو برای بار دوم پیدا کردم. بار اول همون اوایل وبلاگ‌نویسی بود که کامنتی برام گذاشت و گمش کردم. تا این‌که گذشت و بعد از دوسال دوباره خیلی اتفاقی سر از اون‌جا درآوردم. بعد از دو سال هم فهمیدم برای همیشه به آمریکا مهاجرت کرده. از همین‌جا برای صحرا خانم و تمام وبلاگ‌های خوبی که در کنار وبلاگ صحرا می‌خونم،‌ آرزوهای خوب‌تری دارم. مثل وبلاگ تارا که تازگی‌ها حامله شده! البته واضح و مبرهن است که برای همه هم آرزوی حامله شدن نمی‌کنم. چرا که بعضی از وبلاگ‌نویس‌ها مرد هستن و با آرزوی من حامله که نمی‌شن هیچ بلکه ممکنه بیان این‌جا و من رو هم ...!  
  5. در این چندماه فقط یک فیلم رمانتیک به نام Before Sunrise دیدم که چون فیلم قدیمی‌ای هست به نظرم هر کسی که عاشق می‌شه یا شده باید حتماً اون رو دیده باشه. اما من برای اولین بار اون رو می‌دیدم و برای این‌که کم‌تر آبروریزی بشه این مورد رو به عنوان مورد بی‌اهمیت در آخرها ذکر کردم!
  6. بالاتر گفته بودم که این مدت در کنار کارهای مهمی که داشتم وقایع محمود و حومه رو هم دنبال می‌کردم. فکر کنم نیاز به توضیح بیش‌تر نیست که منظور از محمود، کسی نیست جز رییس‌جمهور فوق مردمی ایران در سال‌های نه چندان دور، محمود احمدی‌نژاد و مقصود از حومه هم افرادی چون مشایی و بقایی هست. راستش؛ دلم می‌خواست در این اوضاع، کمی‌ بیش‌تر از رییس‌جمهور "اقلیت"ی بنویسم که رییس‌جمهور "اکثریت" به خاطر اون سال‌ها توی حصره. دوست داشتم از چیزهایی بنویسم که از ما دزدیدن و رفتن باهاش پز دادن. دوست داشتم بنویسم از هاله‌ی بی‌نور، از شعارهای ما می‌توانیم! از ممه، از لولو، دلم می‌خواست الان ببینم دقیقاً کجا سوخته و آب رو کجا ریختن؟!‌ اصلاً آبی هم مونده که بریزن؟ دوست داشتم از سرانجام پسربچه‌ای که توی زیرزمین خونه‌شون یک کارهای خفنی می‌کرد باخبر می‌شدم! تو رو خدا فکر نکنید یک وقتی می‌خوام بگم روحانی زنده باد، دولتت پاینده باد‌ها! نه،‌ نه،‌ این‌جوری نیست. روحانی هم جایی بوده که احمدی‌نژاد الان اون‌جا عضوه. روحانی از هر رییسی‌ای، رییس‌تره!

پانویس: 

  1. در یک اقدام انتحاری اقدام به برداشتن همه‌‌ی پست‌هایی کردم که در مواقع مستی نوشتم! قالب وبلاگ رو هم تنظیم کردم به یک حالت پیش‌فرض این‌جا. باشد که رستگار شوم!‌
  2. چه با کلاسه آدم گاهی اوقات محاوره‌ای اون هم با Word بنویسه!

نظرات 44 + ارسال نظر
خانم کوچولو شنبه 31 خرداد 1399 ساعت 07:56 ب.ظ http://newroznegari.blogfa.com

با سلام، خیلی هم عالی
نوشتن همیشه عالیه

رها جمعه 24 آبان 1398 ساعت 08:51 ب.ظ

تو آمدی که بگویی: اگر... اگر می رفت...
تو آمدی و کسی داشت سمت در می رفت!

چه قشنگ.

Nasim جمعه 30 فروردین 1398 ساعت 02:25 ب.ظ http://www.mannevesht73.blogfa.com

همش به کنار فقط اعراب و فاصله گذاری همه کس کش خخخ

فکر کردم فحش دادی بهم!

ریواس چهارشنبه 15 اسفند 1397 ساعت 10:12 ب.ظ http://egghead.blogsky.com/

یه هفته بود دوست شده بودی ازت شارژ میخواست تیغ زنی بوده واسه خودش

mn سه‌شنبه 18 دی 1397 ساعت 11:03 ب.ظ

عه لعنتی من آلمان بودم خبر نداشتم

چی شده؟! از چی خبر نداشتی؟ اهان گرفتم!

رها چهارشنبه 12 دی 1397 ساعت 09:20 ق.ظ

آدم بعضی وقتا نازمیکنه؛ که بیشتر دوسش داشته باشن...
من ناز کردم؛ رهام کرد:(

:(

Nry جمعه 7 دی 1397 ساعت 04:04 ق.ظ http://nayrikaa.blogfa.com

سه ساعت سرکار بودم :/
نشستم پست به اون طولانیی خوندم ببینم بالاخره تهش چی میشه رسید به مموتی -__- تا تاریخو نگاه کردم دیدم ای بابا ..
آقا خب یه سرسامون به افکارت بده یه مهندس که نباید اینطوری باشه ;)
مانا باشید .

باور کن این‌روزها این‌قدر بهمون درس داده‌ن و مشغولم کردن با اون‌ها که دیگه خود قبلی‌م رو هم نمی‌شناسم چه برسه به این‌جا و این نوشته‌ها... اصن وقتی می‌رم جلوی آینه به خودم نگاه می‌کنم خودم رو نمی‌شناسم... حس می‌کنم یکی از وجودم پرکشیده و رفته. الان خود خود تنهام مونده که کوله‌باری از درس‌های دانشگاه رو داره به دوش می‌کشه. حس می‌کنم استادها منو انداختن وسط رینگ مسابقه و هر کدوم‌شون هر بار از یک طرفی مشت و لگدی حواله‌م می‌کنن. یکی می‌زنه زیر چشمم. یکی‌شون می‌زنه زیر چونه‌م. اون یکی داره خودش رو آماده می‌کنه که بزنه زیر شکمم توی ....! اصن ولم کن اعصابم خورده.
آقا بیا بزن. بیا بزن ضربه‌ی آخر رو. بیا ... بیا ....

mn چهارشنبه 5 دی 1397 ساعت 01:20 ب.ظ

چرا نمی نویسی؟ :(

دارم مشق‌هام رو می‌نویسم :دی

رها جمعه 30 آذر 1397 ساعت 06:02 ب.ظ

ننویس،
دلم میخواد بیام اینجا و هی کامنت بذارم... از دلم بگم؛ اینحا بهتر از جاییه که فقط مال منه.. مثه حک کردن یادگاری میمونه:)

من مخلصم. بیا و ما رو خط‌خطی کن اصن.

رها پنج‌شنبه 4 مرداد 1397 ساعت 10:53 ب.ظ

ساعت و دقیقشم بگو قربونت:) رقم کم میارم من...

+دلتنگیم مهندس؛ بیشتر بیا اینورا

رها جان من ویندوزم رو عوض کردم و به طبعش بوکمارک‌هام پرید. یادمه قبلن هم از وبلاگت‌ پرسیدم و یادم نیست چی جوابم دادی. اما آدرس وبلاگ‌ت رو بذار واسم.

رها پنج‌شنبه 4 مرداد 1397 ساعت 11:19 ق.ظ

ژوون:)))

+ همه شب دراین امیدم که نسبم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را

بخوام دقیق‌تر بگم واست من 09123456789 روز از سنم گذشته!

رها سه‌شنبه 2 مرداد 1397 ساعت 10:31 ب.ظ

7 ماه و 2 هفته و 3 روز:))

البته ۲۳ سال و ۶ ماه و ۳ هفته و ۲ روز! عکس بدم؟!

a چهارشنبه 20 تیر 1397 ساعت 12:05 ق.ظ

ی سوال شما چند سالتونه؟ البته سلام

۲۳ سال و ۶ ماه و ۳ هفته و ۲ روز. البته مخلصم!

اقاقیا سه‌شنبه 15 خرداد 1397 ساعت 03:44 ب.ظ http://samfouni.blogfa.com

ماکرومولکول‌ها هم دنیای خودشان را دارند ...
راستش دیگر فرقی نمی‌کند ... 7 سال از آن سال‌ انتخاب رشته و نگرانی‌های مربوطه‌اش می‌گذرد

رها پنج‌شنبه 10 خرداد 1397 ساعت 11:52 ب.ظ

پس ما با خونواده خدمت میرسیم:))

+نه فک نکنم نه که نذارما، ندارم... اما تو بذار پای کلاس گذاشتنِ من P-:

کلاس ملاسو بی‌خیال! من می‌ذارم پای همون تنبلی‌ت که وبلاگ نمی‌سازی.

مجذور کاف پنج‌شنبه 10 خرداد 1397 ساعت 04:35 ب.ظ

مبارکت باشه خیلی. ^_^

چاکرتم!

رها پنج‌شنبه 10 خرداد 1397 ساعت 09:28 ق.ظ

خیلی خیلی تبریک مهندس...:)))
کی بیایم شام قبولیتو بخوریم؟ ^_^

+یه رها بیشتر نیس ک.. همش منم:)

می‌دونم، می‌دونم! می‌خواستم کلاس بذارم رهانام ‌های زیادی رو می‌شناسم. یادمه حتی از روز اول وبلاگ نذاشتی واسمون ما هم بیایم بهت سر بزنیم. (گذاشتی؟!)
بیا اهواز ببرمت رستوران ایتالیاییه که خودمم تا حالا نرفتم!

رها چهارشنبه 9 خرداد 1397 ساعت 10:15 ب.ظ

تو که نمیای:)
اما به درک..من بازم رو دیوارت یادگاری مینویسم...

مژده بده مژده بده! ارشد قبول شدم. این ادرس وبلاگت رو هم بذار من دقیقن نمی‌دونم کدوم رهایی!

unknown شنبه 5 خرداد 1397 ساعت 01:44 ق.ظ

وبلاگت چجوریاست؟
عایا تاریخ پست هات درسته؟

درسته من خیلی وقته ننوشتم.

بوسه ی زندگی چهارشنبه 2 خرداد 1397 ساعت 07:59 ب.ظ http://kisslife.blogsky.com

سلام
اومدم حال نداشتم بخونم دو خطش خوندم .

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد